بازیمعرفی بازی

۶ تا از بهترین شخصیت‌های قابل رومنس در بازی‌های ویدیویی

بازی‌های ویدیویی از همون اول درباره‌ی برآورده کردن فانتزی‌های بازیکن بودن. نجات دادن دنیاها، شکست دادن دشمنای غیرممکن، و نابود کردن غول آخر. اما یه جایی وسط این ماجرا، بازیکن‌ها فهمیدن یکی از قوی‌ترین المان‌های بازی، نه شمشیر بود و نه جادو. بلکه ارتباط بود، هیچ راهی هم بهتر از عاشق شدن با یه کاراکتر توی بازی برای تجربه کردن این حس وجود نداره.

هرچی جلوتر رفتیم، عشق و رابطه توی بازی‌ها شد یه ستون اصلی گیم‌های مدرن، مخصوصاً بعد از Baldur’s Gate 3.
الان وقتی یه بازی جدید معرفی می‌شه، اولین چیزی که خیلی از بازیکنا می‌پرسن اینه: «بازی عشق داره یا نه؟ »

اما خیلی قبل‌تر از Baldur’s Gate 3، شخصیت‌هایی بودن که نشون دادن چطور عشق می‌تونه باعث بشه گیم‌پلی عمق بیشتری بگیره. از عاشق‌های اژدهاکش گرفته تا سربازای عاشق‌پیشه‌ی فضایی، اینجا شش تا از بهترین شخصیت‌های قابل رومنس تاریخ بازی‌های ویدیویی رو داریم، اون‌هایی که کاری کردن عشق توی دنیای بازی، به اندازه‌ی خود اون دنیاها واقعی به نظر برسه. با بنچفا برای آشنایی با بهترین شخصیت‌های قابل رومنس در بازی‌ها همراه باشید.


۶) Yennefer of Vengerberg – The Witcher 3: Wild Hunt

توی دنیای ویچر، عشق فقط یه بخش فرعی از داستان نیست، یه سرنوشته. Yennefer of Vengerberg، اون جادوگر پرهیاهو و مرموزیه که سرنوشتش با Geralt of Rivia از طریق تقدیر و آشوب گره خورده. اون یکی از ظریف‌ترین و پیچیده‌ترین تعاریفیه که از عشق توی بازی‌ها دیدیم.

ینیفر باهوشه، جاه‌طلبه، و گاهی واقعاً اعصاب‌خُردکن. ولی رابطه‌ش با گرالت فراتر از انتخاب بازیکنه — یه شیمی خاص بینشونه که از حد تصمیم‌گیری فراتر می‌ره. جالبه بدونید در کتاب‌ها ینیفر در ابتدا قصد سوءاستفاده از گرالت برای کشتن یک هیولا رو داشت، منتها کمی بعد عاشق هم میشن! داستان خیلی جالبیه که حتما بهتون پیشنهاد می‌کنم بخونید.

برخلاف خیلی از کاراکترای قابل رومنس، داستان ینیفر حس ادامه داره، نه شروع. بازیکن‌ها می‌تونن سعی کنن دوباره رابطه‌شون رو باهاش روشن کنن یا برن سراغ Triss، که در نسخه‌های اول و دوم ویچر هم دیده بودیمش، ولی ارتباط ینیفر و گرالت انگار از قبل توی ستاره‌ها نوشته شده. یه جورایی حس می‌کنی فقط همینه که درسته. البته که داستان ویچر جوری چیده شده که تریس هم انتخاب خیلی خوبیه، اما نمیشه اینو در نظر نداشت که گرالت مدت زیادی رو صرف کرد تا دوباره ینیفر رو پیدا کنه!

چیزی که باعث می‌شه ینیفر توی دنیای عاشقانه‌ی بازی‌ها خاص باشه، استقلالشه. اون برای خوشایند بازیکن وجود نداره، بلکه به چالش می‌کشتش. انگار انتخابش نمی‌کنی، بلکه اون تو رو انتخاب می‌کنه. وقتی که عشق گرالت رو می‌پذیره، اون حس یه زندگی پر از سرگردونی و تنهایی برای هر دوشون تموم می‌شه.

خیلی‌هاتون دیگه می‌دونید که در طول Witcher 3 شما می‌تونید انتخاب کنید که با ینیفر باشید یا تریس. خیلی جالب میشه که در Witcher 4 به این موضوع اشاره بشه و بفهمیم انتخاب واقعی گرالت چی بوده!


۵) Alistair – Dragon Age: Origins

این محافظ خاکستری دوست‌داشتنی از Dragon Age: Origins نماد یه قهرمان بی‌میل و خجالتیه. جذاب، دست و پا چلفتی، شوخ‌طبع، و وقتی عاشق می‌شه، کاملاً وفادار. اون همون عشقیه که انتظار نداری عاشقش بشی، ولی در نهایت دلت می‌ره.

Alistair Theirin شبیه اون پسر ساده‌ایه که ته دلش طلاست، اما فقط وقتی می‌تونی ببینیش که یاد بگیری قبولش کنی. رابطه‌ی عاشقانه با آلستر یه تعادل عالی بین شوخی و دل‌شکستگیه. شوخی‌ها و صمیمیت واقعی‌ش باعث می‌شن سریع ازش خوشت بیاد، ولی کشمکش درونیش بین وظیفه و دل، عمق خاصی به عشقش می‌ده. بسته به انتخاب‌هاتون، سرنوشتش می‌تونه باشکوه یا غم‌انگیز تموم بشه — و همین تفاوت احساسی باعث می‌شه داستان عشقش فراموش‌نشدنی بشه.

برای خیلی از بازیکن‌ها، آلستر اولین شکست عشقی دیجیتالشون بود (همزمان با Morrigan). رابطه‌ی اون با Warden واقعی حس می‌شد، چون بازتابی بود از تلخی و شیرینی عشق توی دنیای واقعی. چه پادشاه بشه، چه بره، داستانش یادآور اینه که عشق یکی از قوی‌ترین ابزارهای داستان‌گویی توی بازی‌هاست.


۴) Tali’Zorah – Mass Effect

در حالی که بعضی رابطه‌ها توی بازی حس سینمایی دارن، رابطه با تالی حس شخصی داره. تالی که اول توی Mass Effect معرفی شد، یه مهندس کواریَن نابغه‌ست که خیلی زود شد یکی از محبوب‌ترین همراه‌های کل مجموعه.

رفتار خجالتی و کنجکاوش در کنار هوش فنی بالاش باعث شد سریع توی دل بازیکنا جا باز کنه، ولی وفاداری و مهربونی واقعیش بود که باعث شد به یه کاراکتر ماندگار تبدیل بشه. عشق با تالی پر از درام‌های پرزرق‌وبرق نیست، بلکه درباره‌ی اعتماده. به عنوان شپرد، عاشق صدای اون می‌شی، شخصیتش، و ایمان بی‌قیدوشرطش به تو… حتی وقتی کهکشان داره فرو می‌پاشه. همه‌ی اینا در حالی اتفاق می‌افته که هیچ‌وقت واقعاً چهره‌ش رو نمی‌بینی، چون سیستم ایمنی نژاد کواریَن ضعیفه.

رابطه‌ی تالی نشون میده چرا بازیکنا عاشق مسیرهای رابطه‌ای توی بازی‌ها هستن: یه داستان بر پایه‌ی تجربه‌ی مشترک، وفاداری ساکت و احترام متقابل. اون یه نمونه‌ی کامل از اینه که چطور یه کاراکتر علمی‌تخیلی می‌تونه از طریق انسانیت واقعی درونش، تأثیرگذار بشه.


۳) Garrus – Mass Effect

اگه تالی نشونه‌ی لطافت و احساسه، Garrus Vakarian نماد شراکت واقعیه. کمتر رابطه‌ای توی بازی‌ها پیدا می‌شه که مثل رابطه‌ی شپرد و گرس طبیعی و واقعی حس بشه. چیزی که از یه همکاری حرفه‌ای بین دو سرباز شروع می‌شه، در نهایت تبدیل می‌شه به یکی از واقعی‌ترین و صادقانه‌ترین رابطه‌های عاشقانه در تاریخ بازی‌ها.

گرس مثال کامل یه عشق “آهسته و تدریجی”ه — همون داستان دوست تا معشوق که درست انجام شده.
طی سه‌گانه، اون از یه مأمور قانون سرکش تبدیل می‌شه به دست راست شپرد، همیشه وفادار، همیشه حاضر.
وقتی بالاخره رابطه‌ی عاشقانه بینشون ممکن می‌شه، دیگه حس انتخاب نداره — انگار خودش باید این‌طوری می‌شد.

چیزی که گرس رو خاص می‌کنه صداقتشِ. چه در حال خندیدن به کالیبراسیون باشی، چه در سکوت قبل از نبرد نهایی، رابطه‌ی شما حس واقعی و به‌دست‌اومده داره. یه عشق ساخته‌شده از جنگ و احترام دوطرفه. گرس ثابت کرد که برای واقعی بودن عشق، لازم نیست کار بزرگ انجام بدی، گاهی فقط یه تکیه‌گاه بودن کافیه.


۲) Morrigan – Dragon Age: Origins

برای خیلی از طرفدارای RPG، بازی Dragon Age: Origins فقط یه شاهکار فانتزی از بایوور نبود، بلکه اولین دل‌شکستگی مجازی‌شون هم بود. موریگان، اون جادوگر مرموز جنگل‌ها، یه نمونه‌ی فوق‌العاده از نوشتن کاراکتر عاشقانه‌ی اخلاقاً پیچیده‌ست. اون مرموزه، حساب‌گره، باهوشه و همیشه گارد داره.

چیزی که موریگان رو فراموش‌نشدنی می‌کنه فقط شوخ‌طبعی نیش‌دارش یا اجرای شاهکار Claudia Black نیست، بلکه تحولش از طریق عشقِ بازیکنه. اگه دنبالش بری، کم‌کم لایه‌های شک و بی‌اعتمادیش کنار می‌رن و زنی رو می‌بینی که توسط ترس و بقا شکل گرفته. عشق موریگان حس‌شدنیه، چون برای به‌دست آوردنش باید تلاش کرد و همین باعث می‌شه پاداشش قوی‌تر و تأثیرگذارتر باشه.

رابطه با اون به یکی از احساسی‌ترین تصمیم‌های کل بازی ختم می‌شه: اینکه آیا حاضری باهاش وارد یه آیین تاریک بشی که ممکنه جون آدم‌ها رو نجات بده… یا هر دوی شما رو نابود کنه. موریگان نشون داد که عشق توی بازی‌ها می‌تونه خاکستری، پیچیده و حتی خطرناک باشه و همین باعث شد گیمرها بیشتر عاشقش بشن.


۱) Astarion – Baldur’s Gate 3

اگه Baldur’s Gate 3 دوباره تب عشق توی بازی‌ها رو زنده کرد، اون جرقه‌ی اصلی‌ش Astarion بود. این خون‌آشام کاریزماتیک یکی از پرطرفدارترین عشق‌های سال‌های اخیر شد — و دلیلش واضحه. اون جذابه، زخمیه، اغواگره و در عین حال به طرز عجیبی انسانیه، با وجود اینکه نفرین‌شده‌ست.

چیزی که رابطه با آستاریون رو خاص می‌کنه، تعادله بین قدرت و آسیب‌پذیری. اون با خطر و تاریکی بازی می‌کنه، ولی پشت اون ظاهراً مغرور، یه ترس و درد عمیق پنهونه. عشق به اون یعنی حرکت روی مرز باریک بین کمک بهش برای آزادی یا سقوط در عطش کنترل و قدرت.

داستان آستاریون یه شاهکار توی نوشتن کاراکتره. این فقط درباره‌ی شور و هیجان نیست؛ درباره‌ی درمان، انتخاب و پذیرشه. توی دورانی که بازیکنا دنبال عمق احساسی هستن، Baldur’s Gate 3 یه رابطه‌ی پویا و در حال رشد بهشون داد و جذابیت گزنده‌ی آستاریون باعث شد هیچ‌کس نتونه فراموشش کنه.

این پست براتون مفید بود؟ خوشحال می‌شیم نظرتون رو بدونیم!

روی ستاره‌ها بزنید تا به این مطلب امتیاز بدید!

میانگین امتیاز این مطلب ۰ / ۵. تعداد امتیازات ۰

نظری برای این مطلب ثبت نشده! شما اولین نفری هستید که رای می‌دید!

محسن خدابخش

.Hello there من محسنم، با کلی علاقه که هیچ ربطی به هم ندارن. علاقه‌ام به گیم از 5 سالگی شروع شد و بیشتر فهمیدن درباره اینکه چطوری بازی‌ها اجرا میشن باعث شد به دنیای سخت افزار کامپیوتر وارد بشم. عاشق فیلم و سریال (مخصوصا استار وارز) هستم و تا الان زمان زیادی از زندگیم رو پای League of Legends هدر دادم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا